مردی از راه پله های آپارتمان به فضای باز می رود، او لباس پوشیده و یک روسری دور گردن خود پیچیده است. او در مقابل یک پنجره ایستاده و زن جوانی را مشاهده می کند که در حال خشک کردن موهای خود است و...
سر میز صبحانه، "جین" اعلام می کند که او و "رالف" هفته آینده ازدواج خواهند کرد. تنها چیزی که آنها می خواهند مراسمی کوچک با حضور خانواده خود و بدون تشریفات است. اما سر میز شام پدر و مادر "رالف" از مراسم مجللی صحبت می کنند و...
"آنتونیو"، "پپینو" و "لوسیا" سه برادری هستند که در کشوری نزدیک نپال زندگی می کنند. "جیانی" پسر "لوسیا" به نپال می رود تا در رشته پزشکی تحصیل کند اما با یک رقاص باله آشنا می شود. آنها عاشق هم می شوند و وقتی او به میلان می رود، "جیانی" او را دنبال می کند و...
در سال 1944، "کای" و "جین" که در قطار نیمه شب میامی به نیویورک با هم سفر می کنند، با "هری" آشنا می شوند. "کای" معشوقه یک تاجر ثروتمند است که آنها در راه دیدن او هستند و...
"آقای جولی" ، وکیل "دکتر کوردلیر"، وقتی متوجه می شود دوست و موکلش همه دارائیهایش را برای یک غریبه تبهکار به نام "اوپال" به جای گذاشته، بسیار متعجب می شود. او می خواهد تا این مرد ثابت کند رفتار انسانها با اراده آنها مشخص می شود...
"بیلی بیگلو" مدت پانزده سال است که از دنیا رفته اما اکنون فرصت آنرا بدست آورده که یک روز به زمین بیاید. اما او متوجه می شود خانواده اش دچار مشکل شده است. اما پیش از حرکت بسوی زمین، او باید از نگهبان دروازه اجازه بگیرد و...
"هاتسوکو اومابوچی" بیوه ای است که یک خانه گیشا موفق در کیوتو را اداره می کند. دختر جوانش "یوکیکو" پس از اقدام ناموفق خودکشی در پی جدایی عشقش به دلیل کار مادرش، از توکیو بازمی گردد. او رابطه مخفیانه ای با "دکتر موتابا" جوان دارد و...
"راکول هانتر" کارمند کوچکی در شرکت تبلیغاتی محل کارش است. اما وقتی او مدل بی نقصی برای تبلیغ رژ لب پیدا می کند، همه چیز تغییر می کند. اما در عوض او باید تظاهر کند عاشق بازیگر معروف است و...
یک سامورائی جوان، "شوجورو ساکو"، به همراه دو خدمتکار خود، "جنتا" و "گونپاچی"، از توکایدو به ادو سفر می کند. مادر سامورائی از "گونپاچی" خواسته است تا در طول مسیر از نوشیدن اربابش جلوگیری کند. در میان راه آنها با پسر یتیمی و مسافران دیگر برخورد می کنند و...
«هرى براک » ( کرافورد ) که با تجارت آهن قراضه ثروتى بهم زده است ، از محبوبه خنگ و از همه جا بیخبر خود ، « بیلى دون » ( هالیدى ) به تنگ می آید و معلمى به نام « پل ورال » ( هولدن ) را به خدمت میگیرد تا او را « آدم » کند .